روستا
خیالت را بدین واقعیت دنیا نبفروشم
که یوسف را در این بازار نابرجا نبفروشم
بفکر چاپ و نشر شعرهای خود چرا باشم؟
طلا را در بساط کنج میدانها نبفروشم
زبانم بوی سبکی کهنه دارد خوب میدانم
درختی را که دارد ریشه تا دریا نبفروشم
تو بامن از فنون عرضه در تهران سخن گفتی
برو جانم؛ رها کن قصه ی ما را نبفروشم
مرا دانستن رسم وره این روستا کافیست
من این امروز را در پای آن فردا نبفروشم
همان بهتر که بفروشم فضاهای مجازی را
ولی فنجان چایم را در این صحرا نبفروشم
کنون در قلب من نقشی نباشد غیر عشق تو
من این بومی که دارد یک گل زیبا نبفروشم
سروده: اصغر بهرامی
تاريخ : ۱۳۹۴/۱۰/۱۴ | | نویسنده : سلمان ولیمحمدی |