📕آبشار
♦️گفتی: سخن از عشق خود با من نراندی
گفتم: تمنا را تو در چشمم نخواندی!؟
♦️بهتر که عشقم در پس پرده بماند
وقتی تو در کنج نگاه من نماندی
♦️چون آبشاری می خروشم با صلابت
ای سنگدل! با این که پائینم کشاندی
♦️این هم صلیبی که نگشته قامتش خم...
با اینکه تیری بر دل تنگم نشاندی
♦️عاشق شدن را چاره جز عفت نباشد
می نوشم این دارو که بر کامم چکاندی
♦️شعری سرودم تا که خود روزی بخوانی
آن درد و دل هایی که از چشمم نخواندی...
«اصغر بهرامی هزاررودی»
♦️گفتی: سخن از عشق خود با من نراندی
گفتم: تمنا را تو در چشمم نخواندی!؟
♦️بهتر که عشقم در پس پرده بماند
وقتی تو در کنج نگاه من نماندی
♦️چون آبشاری می خروشم با صلابت
ای سنگدل! با این که پائینم کشاندی
♦️این هم صلیبی که نگشته قامتش خم...
با اینکه تیری بر دل تنگم نشاندی
♦️عاشق شدن را چاره جز عفت نباشد
می نوشم این دارو که بر کامم چکاندی
♦️شعری سرودم تا که خود روزی بخوانی
آن درد و دل هایی که از چشمم نخواندی...
«اصغر بهرامی هزاررودی»
تاريخ : ۱۳۹۵/۰۹/۲۷ | | نویسنده : سلمان ولیمحمدی |